هلیا جونهلیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 24 روز سن داره

روزهای مادرانه

اتفاقهای چهار ماهگی

نمیدونم از کجا شروع کنم چون الان داره هفت ماهت میشه و من تازه اومدم وبلاگتو آپ کنم ...و دوستای گلمون هم منتظر و نگراان ما بودن...خدارو شکر که دوستایی مثل شما مهربونا داریم ... هلیا جون تو چهار ماهگی هم خودش اذیت شد و هم ما خیلی نگران شدیم ...دیگه به کل شیر نمیخورد و من چند بار بردمش دکتر و هر کسی یک چیزی میگفت . و بیشتر حدث میزدن که رفلاکس داره...چقدر من اون روزها زجر کشیدم و یک لقمه غذا از گلوم پایین نمیرفت ...همون روزها هم بود که مامان زری و بابا حسن میخواستن برن انگلیس دیدن خاله نرگس و دو ماه اونجا میموندن و من بیشتر نگران هلیا و دوری از خانوادم بودم ...یادمه انقدر گرسنه میشدی ولی شیر نمیخوردی و فقط گریه میکردی و من با دستای لرزون ب...
30 مرداد 1393

چهار ماهگیت مبارک

دختر گلم چهار ماهه شدی و یک عالمه شیطون تر و بامزه تر و خوش خنده تر ...البته مشکلات دل درد همچنان هست و از ابتدا که کولیک داشتی خیلی بهتر شدی ولی یک موقع هایی هنوز خیلی اذیت میشیو و گریه میکنی و یا خوابت سبکه و شبا بعضی ساعات بیقراری میکنی و پاهاتو میکوبی یعنی دلپیچه میگیری ..امیدوارم هرچه زودتر کاملا خوب شی که هم خودت خوشحال بشی هم من چون میبینم به راحتی  خیلی از مادرها نیستم ولی اینم میدونم که از خیلی دیگه از مادرها هم راحت ترم...خلاصه بگم که بغلی هم شدیو و تو روز که دلت ناراحته دوست داری تو خونه بچرخی ...ویا تو ایوون بریو بیرونو نگاه کنی ولی اصلا نباید بشینم وگرنه ناراحت میشی !! و هنوزم بعضی وقت ها مجبورم به خاطر نا آرومیت تو بغلم خ...
21 مرداد 1393

اولین بیرون گردی

بالاخره ما تونستیم بر ترسمون غلبه کنیم و دلمونو زدیم به دریا و هلیا خانومو بردیم بیرون بگردونیم و اولین باری بود که کریرتو وصل کردیم به کالسکه و چون خونه مامان شیرین بودیم تصمیم گرفتیم بریم پارک گفتگو که هم نزدیک بود و هم هوای پاکی داشت. خلاصه صبر کردیم تا بعداز ظهر که هوا خنک بشه و سایه و رفتیم بیرون ...خیلی خوب برخورد کردی عزیز دلم و خوشت اومده بود و به آسمون و درخت های بالا سرت نگاه میکردی ...قیافه ات هم مثل اون وقتایی شده بود که تو ماشین هستیم ...ساکت و متفکر....بعد از مدتی هم ی کم تکون خوردی که پستونکتو دادم بهت و خوابت برد...اون روز تو روحیه من هم خیلی تاثیر داشت چون باور کن از اول بارداری تا الان که یکسال میشه من هیچ مسافرتی نرف...
12 مرداد 1393
1